آن گل زودرس چو چشم گشود


به لب رودخانه تنها بود

گفت دهقان سالخورده که:


حیف که چنین یکه بر شکفتی زود

لب گشادی کنون بدین هنگام


که ز تو خاطری نیابد سود

گل زیبای من ولی مشکن


کور نشناسد از سفید کبود

نشود کم ز من بدو گل گفت


نه به بی موقع آمدم پی جود

کم شود از کسی که خفت و به راه


دیر جنبید و رخ به من ننمود

آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟